تخته سیاه
راستش را بخواهید، زیر حجم سنگینی از کار و شاید هم روزمرهگی گرفتار شدهام. کار، امان را بریده است و زمان را هم به آتش میکشد. به کجا خواهیم رسید؟ خوب معلوم است! حدود دو هفتهای هم هست که میتوان گفت، کتاب خواندن را رها کردهام. نه که رها، ولی خُب به هر حال، بسیار کمتر میخوانم به نسبت پیش. راه درمان را خوب میدانم اما در شرایط فعلی ما، نه تنها دانستن گاه چارهی درد نیست، که خود افزون کنندهی درد است. نه تریاق میشود و نه نوشدارو. نه تسکین دهنده است و نه درمان کننده. دانستن، خود گاه سختترین درد است ... این حال شخصی مرا، که گاه و بیگاه مورد اعتراض دوستانام هم قرار میگیرد، اضافه کنید به حال و روز این روزهای جامعه. اینکه در چنین روزهایی، ننویسی و سکوت کنی. از راهپیمایی روز قدس و خطبههای قبل آن و سخنرانی بعد از آن، از خبرگان و بیانیهها و نامهها، از مخابرات و خصوصیسازی، از دادگاه و شعار و عدالت و سازمان ملل و مصاحبه و آزادی و چه و چه و چه. این همه موضوع و سوژه برای نوشتن باشد و ننویسی. نه بگذارند و نه بتوانی که بنویسی. خواستهی شخص تو هم که لابد به حالات برمیگردد که پیش از این، از آن گفتم ...
چهارشنبه شب بود، بعد از حدود پنجاه روزی، جمع کوچکی هفت نفره، موفق شدیم که هماهنگ کنیم و یکدیگر و همدیگر را ببینم و گپی بزنیم و شامی بخوریم. میزبان، ما را به طلاییه مهمان کرد. چون یکی، دو باری پیش از این، که قرعهی فال را به نام او زده بودند. در پرانتز یا کمان فارسی! بگویم که میزبان هم خود، مهمان کارت تخفیف واجازهی ورودی بود که از آن برای مهمان کردن ما استفاده میکرد. بماند. مقصود چیز دیگری است، اینها همه کعبه و بتخانه است!
دوستی از جمع که ارتباطی هم با دوستان رسانهی انگار ملی داشت و در شبکهی جامجم، کارهایی کرده بود، میگفت میدانید داستان بادکنکهایی که به تعدادی انبوه در روز قدس در راهپیمایی پخش شده از تلویزیون در خیابان انقلاب، دیده میشد چه بود؟ طبیعی بود که اظهار بیاطلاعی کنیم. گفت که تعدادی از این افرادی که چوبی به همراه بادکنکهای فراوان در دست داشتهاند، از طرف صدا و سیما مأمور شده بودند تا در مسیر خیابان انقلاب، هر جا که «سبز»ها را دیدند، در جلوی آن قرار بگیرند. پرسیدیم آخر برای چه؟ مگر یک انسان و تعدادی بادکنک، میتواند جلوی مردم را بگیرد؟ خندید. میگفت قراری بود برای تصویربرداران تلویزیون، تا کادر دوربین خود را تا آن بادکنکها ببندند. اینگونه میشود که حجم باقی افراد در پشت سر و پس زمینهی تصویر، مشخص خواهد شد اما خبری از «سبز»ی نخواهد بود. از تکنیکهای فیلمبرداری دوستان است که گاه از آن به صورتی بیشمار استفاده میکنند!!
اما همین الآن این قصهی بادکنک، مرا بیاختیار به یاد بچهگی انداخت. یادتان هست بادکنکی را که زیادتر از حد مجاز آن باد میکردیم، چه میشد؟ یادتان هست که این حد، هیچگاه بر روی هیچ بادکنکی، مشخص نشده بود؟